۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

امين نامه...قسمت اول...رشيد پور در كلاس كنكور!



عرض كنم كه اگه قرار به نوشتن امين نامه بطور كامل با ذكر جزييات باشه ..از سفرنامه ناصرخسرو قطعا  گوي سبقت را خواهيم روبود..اما به صورت خلاصه مروري بر خاطرات خواهيم داشت
...
12 تير ماه سال 83 ساعت 10/30 صبح..هوا خيلي گرم..اولين جلسه ي كلاس كنكور براي يكي از دروس
تذكر!!البته فكر نكنيد كه ما بلانسبت خودمون!!همسن جناب خر شاه عباس هستيم!ما پيشرفته بوديم و خيلي زوود شروع كرديم
من و بچه ها بي خبر از همه جا..فكر ميكرديم فقط ميريم كلاس كنكور واسه سال هاي آتي..پيش يه استادي كه فكر ميكرديم مثه باقي اساتيده..البته اين نكته رو هم متذكر بشم كه ما از قبل از وجوود عشاق و خاطرخواه هاي بسيار استاد بي خبر نبوديم..(جماعت يه دنيا فرقه بين ديدن و شنيدن...)
..
سكانس اول:
يك دروازه ي خاكستري كوچيك.4 تا پله رو به پايين..و بعد يك حياط بزرگ..شلوغ  كه بيشتر شبيه جنگل هاي آمازون بود تا كلاس درس!!در وسط حياط يه حوض كوچيك و در انتهاي حياط باغي مملو از درختان سر به فلك كشيده..و مشتي خرت و پرت كه اونجا رو بيشتر شبيه بازار معروف سيد اسماعيل كرده بود تا كلاس كنكور!!
ونكته ي مهمتر خود استاد!!
كمي كه چشم چرخانديم و حياط رو ديديم..غرق در فكر و تعجب بوديم و سعي در متقاعد كردن خود مبني بر اينكه اينجا كلاس كنكور است!!داشتيم و در همين زمان كه مشتي دختر دبيرستاني در حين بررسي بودن و هاج و واج و شگفت زده همه جا رو ورانداز ميكردن..ييهو!(نقطه اوج داستان)...چشممان به جمال حضرت استاد منور گرديد!! و اما چطور شد كه فهميديم استاده!
...
رضا رشيد پور در بالاي پله هاي كلاس!
در ابتداي امر برايمان بسي شگفتي داشت كه جناب رشيد پور در كنار فعاليت هاي هنري خود به ندريس كنكور هم ميپردازند!ولي با نگاهي دقيق و عميق به اين نتيجه رسيديم كه اون موجود!رشيد پور نيست بلكه حضرت استادي است!!!!!ا
...
وامـــــا چي بگم از استاد؟؟(استاد نگو بــــــــــلا بگو  ـــــــــــــــــــ!!!!!!!)موجودي ديلاق..با شلوار پارچه اي مشكي و پيراهن مردوونه ي آستين كوتاه سفيد..صورت به قاعده..چشم ها مثال ارزن..ابروان مثال پاچه هاي جناب بز!در مورد دماغ كه ديگر نزاريد بگم!!و چشمان مثال سجاف جا دكمه در پشت ويترين!!سياه تابه با گيسواني پريشان ..بسپرده به دست باد!!بابا كلا رضا رشيد پور ديگههه!!
ولي در هر صورت ما بر حسب اجبار بايد قبول ميكرديم  كه ايشون به هرصورت استاد ماست و ما يه عده بچه دبيرستاني شيطون و جفتكي ولي درس خوون بايد حدود دو سه سالي ايشون رو تحمل ميكرديم!!
ما شيطون بوديم و اون كلك..ما بلا بوديم و اوون ناقلا!ولي هم اوون بي خبر بود و هم ما!
جرقه از همون جلسه ي اول زده شد و ما فهميديم كه اين كلاس تنها كلاس كنكور نيست..بلكه يك دوره كلاس هاي مختلف و فشرده است كه به صورت ام پي تري شامل مباحث  درس زندگي..آشپزي..خياطي..آموزش هاي فشرده ي برقراري ارتباط و...باقيشئ خودتون متوجه شين ديگه
..
ولا اينكه كرامات استاد از وصف خارجه و در اول بخش امين نامه نميگنجه ..ولي به هرحال مروري اجمالي به خاطرات كلاس خواهيم داشت...و در هر قسمت گريزي خواهيم زد به گلچيني از باغ خاطرات...(هرچند بايد بودي تا ميديدي...شنيدن كي بود مانند ديدين)
امين نامه در نگاهي كلي:
كتاب نگو بگو تبر!.....سبد گلي در بيمارستان....جام آب...تولد!...پسر دايي در كلاس...استاد شفا ميدهد(يكي از كرامات استاد)...ديوار كلاس نه بهتر بگم دفترچه ي خاطرات استاد به نگارش ما....ما در نقش سازمان سيا...سيتروئن يا 206؟؟..پسر دكتر آيينه ي دق من!...كودكي استاد در يك نگاه...و خيلي از خاطرات ديگر از اين نظير كه در قسمت هاي بعدي امين نامه به تفصيل به آن خواهيم پرداخت