۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

و امـــــــــــا عشق 2

باز تنهايي!باز شبي ديگــــــــــر...اما اين شب.....

من در كلاس و استاد در خيال...!!!ا

اينبار اول و آخر منم...من!!ا

پرسيدمش :آيين اين مهــــــــر چيست؟؟

بگفتم:قبله باختم!خـــــــــدايم كيست؟؟

بگفتم:يا علي گفتم...عشـــــــــق چيست؟؟

بگفتم:دين و ايمان همه رفتند...شعار ماند!رسم اين آيين چيست؟؟؟؟

بگفتم:از عشقي كه گفتي برايم تنها عذاب ماند...اين چيست؟؟؟

بگفتم:از صداقت تنها برايم خيال ماند...عاملش كيست؟؟؟؟؟

بگفتم:حق به ناحق رنگ باخت...دليلش چيست؟؟؟

بگفتم:بي گناهي بيشترين گناه شد!!اين چيست؟؟

بگفتم:راستي نهان شد...آبادي ويران شد...انديشمند در بند شد...علتـــــــــش چيست؟؟؟

بگفتم:از عدالت تنها برايم يك نام ماند...اين چيست؟؟

بگفتم:از هر آنكس كه بيش از جان دوست ميداشتم تنها يه خيال ماند...رسم اين چيست؟؟!ا

بگفتم:از آرزو سراب ماند...از عشق يك خيال ماند...از مهر تنها يــــــك نام ماند...اين چيست؟؟؟

بگفتم:رسم وضو به خون در آيين عشق چيست؟؟؟

بگفتم:عشق حق...حلاج را به معراج برد...پس بايد گفت كه معراج مردان و زنان بزرگ بر سر دار است؟؟؟؟آخـــــــــر عشق....نيستي براي جــــــاودانگي است؟؟؟

بگفتم:هستــــــــي نخواهم چه بايد كنم؟؟اين هستي كه جز سختي نيست!!ا

بگفتم:سختي به نقد جــــــان خواهم خريد!!امـــــــــا اسيري نـــــــــه!!راه چيست؟؟

بگفتم:كـــــــــــــافيست!!جواب چيســـــــــــت؟؟؟

استـــــــــاد سكوت !!!!!!كرد!

من به انتظار جواب بودم!جوابم سكوت بود!چه رسمي است اين سكوت پرمعـــــــنا؟؟!!ا

اين فرياد خاموش در سكوتي تلخ بود ؟؟

درس اين بار استاد بر من!!:توجـــــه در عين بي توجهـــــي و سكوت پر معنــــــا!!ا

درس اين بود!من رسم شاگردي بجـــا آوردم!آموختم...بـــــــــه !!...از استـــــــاد!!

امــــــــا من به دنبال جواب بودم نه درس!!

جواب اين همه سوال چنين سنگين سكــــــــــوتي بود؟؟؟؟!!

قضــــــــــاوت با شمــــــا

"در خوابگه جهان من شيدائي ..... چشمي بگشودم از پي بينايي"

"ديدم كه در او نبود هشيار كسي .... من نيز بخواب رفتم از تنهايي "

التمــــــــاس دعــــــــا ..... يـــــــــــاحق

چهارشنبه...2/35 سحرگاهان