۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

و امــــــا درد و دلي دوستانه



از آخرين باري كه نوشتم ...مدت زيادي نيست كه ميگذره امـــا واسه من يه عمــر گذشت !

يه ماه اي شايدم بيشتر كه پر بود از اتفاقات كوچيك و بزرگ و بعضا مهم و بيهوده واسه من ! ساجـــــــده...!

حوصله ي نوشتني برام نمونده و لا اينكه خيلي سعي كردم كه از حال و هوايي كه واسه خودم درست كرده بودم بيرون بيام

و حال شايد گفت تا حدودي موفق!!(البته باهاس ديد موفقيت رو چجوري ميشه معني كرد) در هر حال هنوز به حالت عادي كامل برنگشتم!!

اين چند وقته پر بود از حوادثي كه به جرئت ميتونم اعتراف كنم كه خيلي چيزا رو تغيير داد ...تغيير روش...رفتار..نگرش ...بيان.. و.. البته متاسفانه تغييري جز مثبت!! و باعث شد كه اين احساس بر من غلبه كنه كه چقدر عاجز شدم!!ولا اينكه الان

دوباره دارم به حالت عادي بر ميگردم اما..(گرچه آب رفته باز آيد به رود....ماهي بيچاره اما مرده بود!)

خيلي اذيت كردم ناخواسته و بيش از اون اذيت شدم! چيزهايي ناخواسته برام داراي اهميت شد كه قبلا هيچ توجهي بهشون نداشتم...نسبت به مسائلي حساس شدم كه قديم خيلي راحت از كنارشون ميگذشتم..

نتيجه ي تمامي اين كشمكش هاي دروني و... چيزي نبود جز آزردن خاطر بسياري از بستگان و دوستان و عزيزانم..و ناراحت كردن اونا و راندنشون از خودم و در كل شكستن خودم...اما اونقدر بزرگ بودن كه باز تنهام نزاشتن

نميخوام بنويسم و بگم كه خسته ام...امـــا واقعا هستم...كم آوردم...بريدم...امــــــــا هنوز هستم!موندم...!

يه مدتي نه حوصله ي صحبت داشتم و نه نوشتن و نه حرفي براي گفتن...!!و الان ميبينم نوشتن اين پست بهترين بهانه است براي حرف زدن البته خيلي ساده نه سخن وري كه ديرگاهيست حس سخن وري در من پژمرد..!!

...................................................

اي خدا قسم به رازم كه ازت نبوده پنهون

به تموم اشك چشمام به همين شام غريبون

ديگه طاقتم تمومه ديگه فرصتي نمونده

واسه جبران مافات...مونده؟؟

.....................................................

ح.صله ي بيش از نوشتن رو ندارم!بهانه اي بود تنها براي هم صحبتي با يكايك عزيزانم كه تو اين يه مدت بيش از هر زماني رنجيده اند از اين ساجـــده!

پ ي ن و ش ت :

1) هنوز اونقدر شجاع هستم كه بگم ببخشيــــــــد و فكــــر كنم اونقدر بزرگ هستي كه ببخشـــــــــي و اگر غير اينه

پس ديگـــــــــر هيچ......ـــــــــــــــــــ!!

2‌) گــــــــــــر تو فهمي اين بيان را دور نيست ورنفهمي بيش از اين دستور نيست !!

3‌) نوش دارويم بما تلخـــــي نكن تا ننوشم جام زهر زندگي ...معني هر دل بريدن مرگ بود تا نبودي التيام زنـــــــــدگي

و باز سحرگاهي ديگــــر...2/20 بامداد يــــــــــــا حــــق

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

شكستم اما دلي نشكستم


آن شب كه دلي بود به ميخوانه نشستيم
آن توبه ي صد ساله به يك جمله شكستيم
از آتش دوزخ نهراسيم كه آن شب
ما توبه شكستيم ولي دل نشكستيم